پندار غم آلوده فردایی محتوم
پیاده روی های شبانه
صورتک های عبوس
فنجان چای
و قدم ها
که بر جاپاهای دیروز
فرو می افتد
نه نمی خواهم ببینم
پنجره خالی و سیاهی را
نه هلالی، نه نگاهی ...
نمی خواهم ببینم
شکلک های موهش
کوبیده بر دیوار کوچه را
آه چه ملال آور است
امروز ...
ای کاش کودکی بودم هنوز
تیله های شیشه ایم را می پرستیدم
و دستان کودکیم را
به پدر می سپردم
افسوس ، افسوس...
نگاهی سرد
بی کرانگی ات را دوست دارم
آنگاه که توهم سبز جاده را
بی تو می پیمایم
تصور راهی بی برگشت
بغض گلویم را می فشرد
من تو را ذره ذره یافته ام
در حالی که
لحظه لحظه عمرم
از دست دادن ثانیه ها
را حسرت خورده ام
و این جاده بی پایان
که مرا از من دور می سازد
و تو را...