ذره ذره از دست دادن
ذره ذره فراموش شدن
در لابلای این دفتر
دیروز ، فردا
و فردا ...
نمی دانم
شاید امروز
واپسین ورق
حجم عظیم ثانیه ها
خروار ها خاک
و گودال کوچکی
پر از آب
تکه پارچه ای سفید
گم ،
در انبوهی سفید
کرمهای عاشق
و خاطره ای مبهم
از روزی مه آلود
سلام دوست خوبم وبلاگ قشنگ و باحالی داری خوشحال میشم به وبلاگ کوچیک منم سربزنی ممنونتم
میدونی تو عمق بیخبری و فراموشی لذتی وجود داره که توی هیچ چیز دیگه پیدا نمیشه.....مثله این میمونه که آدم مست باشه و هیچ غمی نداشته باشه...لذتی که گه گاه شنیدن خبر های متفاوت اون رو در هم میشکنه و بعد دوباره ادامه پیدا میکنه.
خیلی دیر کردم اما مانیتورم سوخته بود و الان از ذوقه اینکه براه شده عین انسانهای اولیه تا صبح نشسته ام روبروش و دل نمیکنم ازش.
آپ نمیشه؟!