بی کرانگی ات را دوست دارم
آنگاه که توهم سبز جاده را
بی تو می پیمایم
تصور راهی بی برگشت
بغض گلویم را می فشرد
من تو را ذره ذره یافته ام
در حالی که
لحظه لحظه عمرم
از دست دادن ثانیه ها
را حسرت خورده ام
و این جاده بی پایان
که مرا از من دور می سازد
و تو را...
من، شاید یک اسم و یک دنباله اسمی نامهفوم!
تعداد بسیار زیادی من، یعنی جامعه بشری!!
این تعریف انسانهای کربنی از وجود داشتن است!!!
مفهوم بودن ترکیبی نامتجانس از صفر و یک است!!!!
صفر و یک مسئله این است؟!
این را که خواندم حسابی رفتم توی یک حالت که بی اسم است.صفر و یک...بودن یا نبودن...احتمال هر دو تا ....
و این جاده بی پایان
که مرا از من دور می سازد
و تو را...
این جای شعر به هوای امروز این رشت می آید.
سلام
می بینم که لینک ما هنوز نیست
خدا خودش کمک کنه
یهو رفتید تو فلسفه اینجور چیزا
انسان هیچ وقت تعریف مشخصی نداشت