خسته ام ،
خسته ام از دویدن
در میان این تنگنای
بودن و نبودن
از رفتن
و
گام نهادن
در راه های بی بازگشت
این بیهودگی های سایه وار
تهی گشتن و پر شدن از نو
فریاد های فرو خورده
شعر های نگفته
آوازهای گم شده
امروز ، شاید فردا
واپسین روز،
وداع
می روم
شاید این خستگی گنگ را
پایانی در انتظار باشد
زمستان بس نزدیک
شاید این بهار از دور
شاید ، شاید، شاید... |